۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه


می دانم

امشب از آن شب هایی ست که در خواب یک نفر دنبالم می کند

می خواهم جیغ بزنم و

صدایم در نمی آید


پس شب بخیر!



۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

رژ لب های قرمز فوتوشاپی


برای آن لحظه ای که از لپ تاپم متنفر می شوم

برای آن لحظه ای که پایش بند نمی شوم

همان موقع هایی که صدای تلفن حالم را بد می کند

برای آن لحظه ای که تمام سرسختی ام آب می شود و از چشمانم سرازیر می شود

از بس که در این زندگی فقط باید جان بکنی

از بس که من از جواب پس دادن بدم می آید

از بس که من از زمان و مکان و آدم ها بیزار می شوم

no response to paging


انگار هیچ وقت برای خودم نیستم

دارم به در و دیوار می خورم

بد جور به در و دیوار می خورم

تنهایی همه این راه ها را رفتن زیادی سخت است

شاید آن روزی که باید برگردم و به همه این حال و احوال بخندم

دیگر زیادی پیر شده باشم


برای این سن زود است که از استرس پوست صورتش خراب شود

معده اش درد بگیرد

تا کی باید خندید و گمان کودکی کرد

می بُرد یک جایی، نفسم بند می آید یک جایی

از بس که نه هوا هست

نه . . .

هیچ


خسته شدم

هیچ کس نمی فهمد منتها

خودم هم نباید بفهمم

این موتور هیچ وقت نباید خاموش شود

از بس که در دنیا آرزوهای بزرگ وجود دارد

از بس در این دنیا برای من آرزو های کوچک و سخت وجود دارد

از بس برای هیچ کس نمی شود گریه کرد

از بس که همه مرا فراموش می کنند

از بس که همه فکر می کنند من سرخوشم

کاش یک نفر می فهمید که آن رژ لب های قرمز فوتوشاپی است

یا فقط به اندازه یک فریم عکس طول می کشد

که ما وقتی پیر شدیم، وقتی همه چیز را فراموش کردیم

خیالمان راحت باشد که برای خودمان خاطره ساخته ایم

خاطره های خوشی با رژلب قرمز

از بس که فکر انجام همه کارها در این دنیا دو نفره سخت تر می شود

تنهایی، خودم می دانم و خودم

از پس خودم بربیام کافی ست

برای همین تمام مکالمه ها با یک شب بخیر و خداحافظ ابدی تمام می شود

شاید روزگار دوری، دوباره خیلی ها را ببینم، بهشان بخندم و سلام کنم.


۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

این اولین حس بیست و دو سالگی ست






در یک سنی لباس برایم پیدا نمی شد

نه دیگر بچه بودم و

نه بزرگ

.

.

.

حالا، همان وضعیت است انگار

احساسی، اندازه من پیدا نمی شود

دارم بین بزرگی و بچگی، کش می آیم.


photo by Samaneh Kavandi


۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه


بیا، بازی بس است،‌دیگر

مثل بچه ای شده ام که در قایم موشک واقعا گم شده است!

.

این غده های اشکی باز فعال شدند!