یکی اش را روشن می کردم
احتمالا اول ته کیف شلوغم دنبال زیپویم می گشتم
بعد سیگار با سیگار روشن می کردم
تا صبح
تا شب
تا هر وقت که یادم برود
یادم برود که با فکرم چه کردی
دستی در موهای آشفته ام می کردم
و تمام آن روز را مرور می کردم
تمام روزهای خوبی که از دست رفت
بعد تو را فراموش می کردم
ولی تا ابد یادم می ماند که آدم بدها
گاهی،
ظاهر ظریف و ساکتی دارند
و گاهی رژلب صورتی می زنند
و گاهی رژلب صورتی می زنند