اما موقع هایی که خیلی فکر و خیال دارم از سه طرف سرم برای خوابیدن استفاده می کنم. پشت و دوتا پهلوها، حتی یه موقع ها اوضاع اینقدر بده که کار به چشمام هم می کشه و مجبورم فشارشون بدم به بالش. وقتی مدام جهت سرم رو عوض می کنم. موهام می پیچن دورم. می پیچن دور گلوم و اون وقت خواب ها رو بدتر از اون چیزی که هستن می بینم.
من شنا بلد نیستم. از آب می ترسم. از پریدن تو آب هم می ترسم. ولی الان چند وقتیه که دارم شنا می کنم. یه جای خیلی عمیق. خیلی خیلی عمیق. از یه جایی آب ها هی تاریک تر می شن. نمی ذاره که برم جلوتر. من دارم درجا می زنم و هنوز برای اون عمق غریبه به حساب میام. نفس دارم. هنوز نفس دارم. ولی از برگشتن به سطح آب بدم میاد.