۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

کمی آهسته تر خسته، کمی آهسته تر بد شو*


کم کم از همه آدم ها می بُری

باید

از همه شان ببری

از آن قدیمی ترین هایش گرفته تا

همین آخری ها


بعد هی تنها می شوی

تنها تر

بعد با همه آدم ها می خندی

به همه سلام می کنی

از دستشان ناراحت نمی شوی

ولی دوستشان نیستی

دوستشان نداری

دوستت ندارند

با آن ها می خندی ولی تنهایی

(چرا این استراتژی همه آدم ها شده است؟)

بعد دوباره شب که می شود

تاریک که می شود

دست هایت را محکم در جیبت می کنی

و می ترسی

از خیابان

تاریکی

آدم ها

ماشین ها


بعد صدای آهنگ را بلند میکنی

خیلی بلند می کنی

بعد از اضطراب گودبای لنین قلبت تا نزدیکی های دهانت می آید


بعد از شب هم، می بُری

فقط چند ساعت فرصت داری

تا

بخوابی

همه غیردوستی ها را فراموش کنی

صبح دوباره با آدم ها بخندی

و دوباره از شب بترسی!



* خیلی ممنون از همه کسایی که اگر قرار است بد باشند یا اصلا نباشند، همان اول کاری خسته می شوند، نیست می شوند!



۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

سایه ها




من آبستن سایه های این روزگارم

سایه هایی که روزی

به دنیا می آیند

بزرگ می شوند

به اندازه این شهر بزرگ می شوند

در کوچه، پس کوچه های این جا زندگی می کنند

راه می روند

بازی می کنند

عاشق می شوند


سایه ها عاشق می شوند

مثل همین چند روز پیش که یکی از سایه ها عاشقم شده بود

در کوچه ها دنبالم می آمد

تا

پشتِ

درِ

خانه


سایه ها همیشه دنبالت می آیند

گاهی کوتاه می شوند

گاهی کش می آیند

و فقط گاهی نیستند

تا من آن ها را به دنیا بیاورم

سایه هایی سیاه

سایه هایی بزرگ

که از نور متولد می شوند

همه ما از نور متولد می شویم و

این شهر پر از سایه های سیاه است


آذر ۱۳۹۰

عکس: شیرین نشاط

۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه



اینجا

هیچ کس

هیچ وقت

نفس هایش را برای آمدن تو نمی شمارد
.

اینجا

هزاران خانه روشن وجود دارد

هزاران پرده قرمز

و کسانی که برای یک نفر می نوازند

و تو

اینجا

هرگز

آن یک نفر نیستی


۲دی ۱۳۹۰

۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

پیرمردِ چرخ و فلکی


چشم هایم را می بندم و کمی روی صندلی سر می خورم به پایین

می گوید: خوابی؟

می گویم: نه

ـ بیداری؟

ـ نه

گوشه یک کافه کوچک با یک پیرمرد نشسته ام

پیرمردی نیست که ساکت و آرام باشد

ولی من آرامم


می گوید: خیلی ممنون که اینقدر توجه می کنی!

ولی همه توجه ام به اوست،

غر می زند، آب می خواهد، حواسش به لهجه اروپای شمالی میز پشتی و دیالوگ دختر کافه چی و دوستش پشت دخل و مضرات ژلوفن و احتمالا یک چیزهای دیگری هست.

ولی من آرامم، اینقدر آرامم که فکرم دلش نمی خواهد بلند شود و سرکی به این طرف و آن طرف بکشد.


این منم که آنجا نشسته ام و کف کاپوچینوی ایرلندی اش را می خورم.

یک منِ آرام، عجیب است!