۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

تهِ تاریکِ لاکِ خودم



من تمام اطمینان دنیا را از دست داده ام و
تمام انحصار طلبی احمقانه دنیا را در خود جمع کرده ام
مچاله شده ام تهِ تاریکِ لاکِ خودم
و می ترسم
از بودنت، از نبودنت
از خودم، از دوست داشتنم
از دوست داشته شدن
از صدای ضربان قلبی که نمی ایستد
بغضی که تمام نمی شود
اشکی که بند نمی آید
فکری که تمام نمی شود و 
در حساب و کتاب دنیا گیر کرده ام
. . .
«کاش از خدا می خواستم
این بار قلم مو به دست بگیرد 
و مرا
به شکل یک ماهی خونگرم
که بی تو بودنش مصادف
با هلاکت بی برو برگرد»*
بکشد

کاش می شد بگویم مست بودم
ولی قسم می خورم که هوشیار نبودم
نبودم
من، نبودم

همه چیز مثل یک فیلم بود
نمی دانم چرا یکهو از تاریکی پریدم در روشنی راهروی سینما

وقتی از آخر داستان می ترسی
مدام برای خودت آخر داستان درست می کنی
من در آخر همه داستان ها خودم را گیر انداخته ام

ولی بعضی از جاهای فیلم را نمی شود فراموش کرد
خنده های خیابان شریعتی
بوی قهوه شهر کتاب
چهارپایه های آبی رنگش
بویِ پرتقالِ شعرِ تو

«تو که شاعری بگو عشق چیست؟»*

*خنده در برف ـ عباس صفاری




۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

کادر مربع



مکالمه هایی طولانی
که با یک شب بخیر تمام می شوند
گاهی برای همیشه
و برای من
همیشه، برای همیشه
انگار آدم ها روز بخیر را یاد نگرفته اند
و من «نه» را احمقانه تر از هر حرف دیگری
راحت می گویم
و این تمام سلام ها را تمام می کند
صورت هایی نصفه و نیمه
در یک کادر مربع

و یک خداحافظ

چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۰


۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

تا دیر نشده


می گوید: اولین بار بود که دیدم یک نفر واقعا غش کند.


می گویم: من تمام این صحنه ها را اولین بار بود که می دیدم.

تا به حال به من نگفته بودند، چیزی بگو تا گریه اش بگیرد. که خودم دو زانو روی تپه خاک قبر یک نفر دیگر که هنوز پر نشده بود، به هق هق بیافتم.

تا کسی نباشد نمی فهد. نمی توانی برایش تعریف کنی که نفست بالا نمی آید یعنی چه؟ آنجاست که دوستی ها را می فهمی. آنجاست که جایی حوالی بازوی یک مرد صورتت را پنهان می کنی و ضجه می زنی. برای صورتش که دیگر رنگ نداشت، فکش که می لرزید، نفسش که بند می آمد، دستش که بی رمق بود . . . و این ها بی ربط ترین جملاتی ست از روزی که مادر عزیزترین دوست مان را به خدا سپردیم.

از آنجا که بر می گردی، مدام نگرانی که نکند قدم از قدم بردارم، یک وقت، یک نفری نباشد. لب هایت قفل می کند ولی باید به تمام آدم ها بگویی که بی نهایت دوستشان داری . . . . تا دیر نشده است.