۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

full of dreams

من همه این روزها را زیاد دوست دارم،
‎تا دلت بخواهد رویا دارم.
‎رویا برای کار، زندگی، دوستی، عاشقی
‎من همه این روزها، تو را دارم
‎ای نزدیک ترین رویای من
--------------------------------------------------------

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

جنون



" یک عالم کتابی که ورق نخوردن، یک عالم فیلمی که ندیدم، اسم یک عالم آدم معروف و مهم که من تا حالا نشنیدم. و یک عالم کار که من دارم و یک عالم وقت که ندارم. "
.
فکر کردن به این جمله می تواند آدم را به یک جنون یا افسردگی یا یک چیزی شبیه اینها برساند. من خیلی چیزها را نمی دانم. و این خیلی بده. یعنی خیلی خیلی بده!
می شود دلیل هایی هم آورد که خوب، حالا جوانم. وقت زیاد است. هنوز خیلی وقت دارم، ولی اینها کافی نیست. باید از یک جایی شروع کرد.
من از وقتی که بچه بودم تا یک زمانی حدود پیش دانشگاهی شبها حدود ساعت 9 می خوابیدم، نه اینکه بخواهم بخوابم ها، خوابم می برد!! خوب حالا با یک حساب سر انگشتی دستتان می آید که با بهترین حالت افزایش این ساعت باز هم من شب ها زود می خوابم. یعنی نه اینکه بخواهم بخوابم ها، وقتی بعد از 11 ساعت بیرون بودن از خانه برمی گردم دیگر بیشتر از 5-4 ساعت که نمی توانم بیدار بمانم. و این میشود حدود ساعت 11 شب که وقتی دو صفحه از یک کتاب را ورق می زنم یا اول یک فیلم را می بینم دیگر اینقدر خسته هستم که خوابم می برد و دوباره فردا این فکر شروع می شود که:

" یک عالم کتابی که ورق نخوردن، یک عالم فیلمی که ندیدم، اسم یک عالم آدم معروف و مهم که من تا حالا نشنیدم. و یک عالم کار که من دارم و یک عالم وقت که ندارم. "


-----------------------------------------------------------------------------

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

اعترافات قبل ازخواب


وقتی که تو هستی تمام بغض های دنیا از بین می رود،
تمام فکرهای بی خود از سرم می رود، وقتی صدایت را می شنوم .
این ها را می گویم اگر تمام دنیا هم بدانند " تو" های این پست به تو برمی گردد.
این ها تمام اعترافات قبل از خوابم بود که باید می نوشتم،
حتی وقتی این استامینوفن کدئین اثر کرده باشد و چشمم تمام صفحه را تار ببیند.

-----------------------------------------------------------------------------------------

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

یک روز دختر بودن

یک روزهایی می شود کاملا یک دختر بود. یک روزهایی می شود که فقط یک دختر بود. نه دانشجو باشی. نه کارمند.
یک روزهایی می شود میز صبحانه چید. می شود که خانه را گردگیری کرد. به گلدان ها آب داد. رفت جلوی آینه و شال گلدار سر کرد.
یک روزهایی می شود بی خیال هر کاری رفت و در یک پاساژی دور زد و کفش پاشنه بلند* خرید.
یک روزهایی می شود که در پایتخت قدم زد و از رنگ نارنجی براق iPod **به وجد آمد و مثل انسان های اولیه تازه فهمید که wii fit یک بازی مرسوم است و w-party هم.
یک روزهایی می شود با یک دوست قدیمی در گوشه یک کافه چیپس و پنیر و کوکا خورد و حرف زد و حرف زد و حرف زد . . .
یک روزهایی می شود که مثل یک دختر سر وقت برگشت به خانه و سالاد درست کرد و سفره شام پهن کرد.
یک روزهایی می شود به موقع به تخت خواب رفت و موها را شانه کرد و با یک عالم رویا به خواب رفت.***

________________________________________________________________

*درست که در نمایه نوشته ام با کفش پاشنه بلند کنار نمی آیم . . . ولی یک موقع ها مجبوری دیگر.
**این iPod nano touch واقعا قشنگ است فقط حیف که اون سنجاق iPod shuffle را ندارد.
*** قسمت شانه کردن مو را الکی نوشتم، موهای فر را هیچ وقت نمی شود شانه کرد.
چند باری پیش آمده که پست های من و مهسا به یک موضوع برمی گردد. حالا زنانگی باشد یا مادر بزرگ یا . . . فکر می کنم این موضوع ناخواسته و به خاطر تمام فضاهای مشترکمان است.

---------------------------------------------------------------------------------------

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه



و باز آرامش صدای تو . . .