۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

۴ ماه و ۲۲ روز


۴ ماه و ۲۲ روز است که اینجا هیچ چیز ننوشته‌ام و یک هفته است که هر روز سرک می‌کشم و می‌ترسم که باز چیزی بنویسم.
۴ ماه و ۲۲ روز است که هیچ‌جایی نبودم، جز با خودم. تمام این مدت فقط یک آدم واقعی بودم. خیلی کم نوشتم و فقط با چند نفری حرف زدم. 
در این روزهایی که نمی‌دانم خوب هستند یا بد، فقط خودم بودم و سعی می‌کنم تا خودم را بیشتر یاد ‌بگیرم.
اینقدر که حالا می‌دانم یک نفر اینجا درونم نشسته است و گاهی هق‌هق به گریه می‌افتد و من مدام باید در آغوش بگیرم و آرامش کنم.

***

دلم شعر میخواهد
دلم وبلاگم را می‌خواهد

دلم می‌خواهد بنویسم بدون آن‌که فکر کنم به آدم‌ها
به اینکه الان یک نفر خوشحال می‌شود و یک نفر ناراحت
دلم می‌خواهد برای خودم بنویسم

برای این روزها
در این روزهایی که می‌خندم، حرف می‌زنم، با آدم‌ها به اندازه لازم معاشرت می‌کنم
و تا جای ممکن پایم را از دنیای مجازی حرف‌ها بیرون کشیده‌ام
دلم برای نوشتن و خوانده شدن نوشته‌هایم تنگ شده است

دیدی گاهی آدم‌ها راست و دروغ را گم می‌کنند
من راست و دروغ دنیا و آدم‌ها را یکجا گم کرده‌ام
همه آدم‌های حوالی‌ام را




پ.ن: فکر نمی‌کنم که کسی هنوز هم به این‌جا سرک بکشد، ولی من دلم برای نوشتن تنگ شده‌است.