بادکنک بوی سیب قرمز دماوند می دهد
سیب های سرخی که در آخرین غرفه جمعه بازار روی هم انباشته شده اند
سیب که خوب فروش برود
می توانی از آن زنی که بادکنک گازی می فروشد بادکنک بخری
همان زنی که شوهرش لنگ می زند و با موتور به او سرکشی می کند
بادکنک ها بال دارند
بادکنک ها برای من فرشته هستند
من می دانستم که این ها پرواز می کنند
یک بار در گوش یکی شان حرف زدم
یواشکی مامان حسابی سفارش کردم و به هوا فرستادمش
حرف را درست رسانده بود
بازار سیب های بابا داغ شد
و ما دیگر در جمعه بازار بساط نکردیم
حالا بیست و یک سالگی برای درد و دل کردن با بادکنک کمی دیر باشد، شاید
اگر می شد
می گفتم غرفه مان را پس بگیر
تا بابا جوان شود باز
و من تو را با صد تومان از زنِ آن مردِ لنگِ موتور دار بخرم.