۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

جنون



" یک عالم کتابی که ورق نخوردن، یک عالم فیلمی که ندیدم، اسم یک عالم آدم معروف و مهم که من تا حالا نشنیدم. و یک عالم کار که من دارم و یک عالم وقت که ندارم. "
.
فکر کردن به این جمله می تواند آدم را به یک جنون یا افسردگی یا یک چیزی شبیه اینها برساند. من خیلی چیزها را نمی دانم. و این خیلی بده. یعنی خیلی خیلی بده!
می شود دلیل هایی هم آورد که خوب، حالا جوانم. وقت زیاد است. هنوز خیلی وقت دارم، ولی اینها کافی نیست. باید از یک جایی شروع کرد.
من از وقتی که بچه بودم تا یک زمانی حدود پیش دانشگاهی شبها حدود ساعت 9 می خوابیدم، نه اینکه بخواهم بخوابم ها، خوابم می برد!! خوب حالا با یک حساب سر انگشتی دستتان می آید که با بهترین حالت افزایش این ساعت باز هم من شب ها زود می خوابم. یعنی نه اینکه بخواهم بخوابم ها، وقتی بعد از 11 ساعت بیرون بودن از خانه برمی گردم دیگر بیشتر از 5-4 ساعت که نمی توانم بیدار بمانم. و این میشود حدود ساعت 11 شب که وقتی دو صفحه از یک کتاب را ورق می زنم یا اول یک فیلم را می بینم دیگر اینقدر خسته هستم که خوابم می برد و دوباره فردا این فکر شروع می شود که:

" یک عالم کتابی که ورق نخوردن، یک عالم فیلمی که ندیدم، اسم یک عالم آدم معروف و مهم که من تا حالا نشنیدم. و یک عالم کار که من دارم و یک عالم وقت که ندارم. "


-----------------------------------------------------------------------------

۶ نظر:

امیر شوکتی گفت...

حالا فکر کن چقد چیزهایی مهمی هست که واسه خودت ننوشتی شون... این بدتره!

ناشناس گفت...

بي خيال رفيق.منم يه دوره عين همين فكر تو رو ميكردم.بعد ديدم بابا اصلا مشكل من از زياد خوندن كتاب و زياد ديدن فيلم و زياد گوش كردن به حرفاي ادماي بزرگه. بهتره سعي كني كمتر بخوني و بدوني. اما نكته اينجاست كه نميتوني!!!!چون اين قسمتي از ذاتته!!!!

مهدی صالح پور گفت...

کلا کاریش نمیشه کرد. فقط من موندم احسان رضایی چقدر و چطوری این همه کتاب خونده و چطور وقت کرده؟!
+ وجدانا 11 زوده دیگه! ما هم 10-11 ساعت بیرونیم ولی تازه 11 شروع می کنیم به وب گردی و قبل از 1 هم نمیشه خوابید!
+ استادی داریم برای درس مبانی نظری معماری. برای خودش فیلسوفیه! میگه وقت ما ارزشش بیشتر از اینه که با خواب هدر ش بدیم. میگه کلا 3 ساعت بیشتر نمیخوابه و شب تا 3-3.5 کتاب می خونه...
+ کلا کاریش نمیشه کرد...

علی سیف الهی گفت...

با امیر جلال موافقم . این چیزایی که گفتید یه قدم عقب تره. هر چند هنوز اندر خم همین یک کوچه مانده ایم ولی این هجوم واقعیت واقعا ترسناکه !

استلا گفت...

حرفات مثه درد دلای نگفته می مونه برام.کجاست این وقتی که همه مون دنبالشیم ؟

با اجازه لینکت کردم.

ناشناس گفت...

میدونی اصلا مهم نیست چند تا رو نمیشناسی و چند تا کتاب رو هنوز یا نخوندی یا نصفه خوندی.فقط باید مواظب باشی یه روز که بیدار شدی نبینی همه رو میشناسی جز خودت.تموم فیلمها و کتابها طعم گس زندگی رو میارن زیر زبونت چون مدام مقایسه میکنی که کدوم ادم بهتر کدوم ایدولوژی درستر.بعد مدام لبهات رو گاز میگیری بسکه ادمهای اطرافت و مردم نمیفهمن تو چی میگی.بهت قول میدم هرچی کمتر از این دنیا بدونی خوشبختری.