۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

با بیست و یک سالگیم راه بیا



بیست و یک سالگی، یک روزهایی نفسش می گیرد که سوار مترو شود.

بیست و یک سالگی،یک راه را در پیاده رو می گیرد و صاف می رود.

بیست و یک سالگی،به آدم ها که می رسد هم راهش را عوض نمی کند.

بیست و یک سالگی،چاغاله می خورد در خیابان

بیست و یک سالگی،آن تلخ هایش را هم تف می کند.

بیست و یک سالگی،بی خودی لاله زار را می گیرد و می رود پایین.

بیست و یک سالگی،زنگ خانه غریبه را می زند تا بفهمد پیرمرد چاقِ شکم گنده خلافکار است.

بیست و یک سالگی،روی لبه جدول مجلس شورای اسلامی راه می رود و دیس ایز لایفِ اِمی مَکدونالد را بلند می خواند.

بیست و یک سالگی،از روی همه میله های پیاده رو می پرد.

بیست و یک سالگی،یک روزهایی همه مسیر را پیاده می رود.

با بیست و یک سالگیم راه بیا

۷ نظر:

علی سیف الهی گفت...

حس خوبی داشت
حس خوبی داد

علی سیف الهی گفت...

حس خوبی داشت
حس خوبی داد

Rasool گفت...

با اون پریدناتون از روی میله ها ، بعید میدونم کسی بتونه باهاتون راه بیاد.

بی درد گفت...

پس زودتر تا من اینجا روی بیست و دو سالگی ایستادم بیا برس بهم تا با هم ببینیم بیست و دو سالگی چه کارهایی می کنه.:))

م.حسین توکلی گفت...

قدر این سنو باید دونست...قدرشو بدون...

ناشناس گفت...

پس با این حساب من 21 سالم نباید باشه :)

ناشناس گفت...

پس با این حساب من 21 سالم نباید باشه :)