۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

بغض با طعم کوکا


نشسته ام در کافه کوکا میک می زنم و تحلیل می کنم

خودم می گوییم، خودم دلیل می آورم، رد می کنم، قبول می کنم، مرور می کنم، سبک سنگین می کنم، پیش بینی می کنم، تصمیم می گیرم، شک می کنم، باز دوباره سرسخت می شوم.

او چشمهایش تا نیمه از آب پر شده است. من لبخند می زنم و بغض را با کوکا قورت می دهم و می گویم باور کن من خوبم . . .

کوکا تمام شده هوای نی را می کشم که باز بغض برود پایین . . .

.


توی مترو دستم را نگاه می کنم، چقدر خسته است . . . شبیه دست زن سی و چند ساله ای که دو تا بچه دارد، ماشین ظرف شویی هم ندارد . . .

.

این چند روز به جای آیدا شاملو، دریا دادور گوش می دهم. . . به جای کوهن، چامبائو . . . زیاد کار می کنم تا هوایم را از یاد ببرم.