۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

دو کلمه حرف حساب

ببینم کسی عکس خدا رو داره؟؟ یه چند وقتیه که دارم دنبال عکسش می گردم. می خوام قابش کنم و بذارم جلوم. بعد کاملا منطقی شروع کنم باهاش صحبت کردن. شایدم یه جاهایی بخوام داد بزنم، هر وقت که شاکی یا عصبانی می شم داد می زنم، اخلاقم بده دیگه، دست خودم که نیست.

می خوام بهش بگم، من از دو راهی بدم میاد. جدی هم می خوام بگم. ببین آخه منو بازیچه کردی؟ د، لامصب هر کی یه ظرفیتی داره، اشکای اون دفعه مثکه جواب نداد گفتم بذار با هم منطقی صحبت کنیم. ببین خدا این راه ها هر کدوم خوبن، ولی وقتی میشه 2راهی می شه به من بگی چیکار کنم؟ ببین همه این روزها خیلی خوبن، بیا و بازی در نیار. به خدا حوصله ندارم. بابا جان( فک می کنی بتونم این جوری صدات بزنم؟) به آرامش اعتقاد داری یا نه؟؟ امروز رفته بودم یه نمایشگاهی که پایین یکی از کاراش نوشته بود( از قول خودتا) "ما انسان را برای سختی آفریدیم". د، آخه چرا؟؟ خوشت میاد ما رو بازی بدی، خودت اون بالا بشینی با حوری موریا بازی کنی؟ ببین ، خدا وکیلی این دفعه حوصله اشک و آه و گریم ندارما!!! آخه کیش خیلی خوش گذشته نمی خوام یادش خراب بشه. ببین همه حرفام جدی بود حالا خودت می دونی دیگه.

الان که دارم فک می کنم، می بینم ، می تونم که یکی از اون مجسمه چوبیام رو بهت بدم به شرطی که قول بدی خودت این بازی رو جمع و جورش کنی. حتی می تونم یکی از اون برچست های اپلم رو هم بهت بدم که اگه خواستی یه جایی بچسبونیش مثلا به یکی از ابرهات. اول فک کردم این ده هزار تومنی که امروز گرفتم رو باهات معامله کنم ولی بعد دیدم که نه این اولین ده هزار تومنیم رو دوست دارم نمی خوام که خرجش کنم. حالا برو و فکرات رو بکنن ببین به چه نتیجه ای می رسی. باشه؟

راستی کسی عکس خدا رو داره من این حرفا رو بهش بزنم؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------

۸ نظر:

مهسا نعمت گفت...

من هم یه بلیط سینما دارم که با هیچ چی معاملش نمی کنم.
:)

امیر شوکتی گفت...

من کامنت گذاشتم
فک کنم پرید :(
لعنت به این دایال آپ. خواستی با خدا صحبت کنی بگو یه فکری به حال اینترنت هم بکنه. منم یه جورایی تو دو راهی که نه تو چهار راه ام. اکثرا چند دقیقه پشت چراغ وا میستم بعد خرکی یه طرف میرم. اول کار. بعد فکر.

مهدی صالح پور گفت...

نظر غیرمرتبط: ده هزار تومنی تازگیا چقدر زیاد شده! جمعه گذشته اولیش رو از یه جایی بقیه گرفتم، کلا جالبه!
نظر مرتبط: خدا که... از ماه رمضون باهاش قهرم. دارم کم کم فراموشش می کنم. اون هم که انگار نه انگار. اصلا براش مهم نیست بود و نبودم. خب... من هم سعی می کنم کنار بیام با نبودنش. خودم روی پای خودم وایمیسم و...
بسته دیگه... زیاد کفر نگم. برم به همون تنهایی م برسم.
خدا رو دیدی، بگو اینجا همه از دستت شاکی ن...

هادي گفت...

آها! حالا گرفتم
قضيه قضيه الاكلنگه(همين جوري مينويسنش ديگه؟ بيخيال!)
تا همين چند ماه پيش، يعني از حدود خيلي سال پيش تا همين چند سال پيش، من ظورم! دقيقا از حدود 4-5 سال پيش شايدم از خيلي عقب ترش تا همين چند ماه پيشه. كلا ما با هم مشكل داشتيم. يعني كلا حرف به گوشش نمي رفت-خدا رو ميگم-. كار تو اين مدت به جاهاي باريك كشيده شد. خيلي باريك تر از داد و فرياد. از فحش و فحش كاري كلا رد شده بود تا اونجا!.!.!.!
حتي توي همين گير و دار دعوا، اونجايي كه بعد يك شوك و نشان دادن ضرب شصت! از طرف اين جناب!، يه سري هم رفتم دم در خونه اش، كه بعش شدم مثل سگ. پشيمون!.
بله ميگفتم. اوضاع كيشميشي كيشميشي بود. خيط خيط.
تو اين مدت هم به گوشش نمي رفت كه من آدم اين امتحان بازيا و سختي ها و در دسر ها نيستم. كلا ظرفيتش رو ندارم(با همه ادّعا م!).
سرت رو درد نيارم. هي من سگ دو زدم و واسطه آوردم براي اينكه بيخيال ما بشه. كار به انبيا و اوصيا و عز و التماس و .. كشيد. فايده نداشت كه نداشت.
من هم كه كلا يه مدت طولاني زدم به فاز بي خيالي.
ولي چند ماهي شده كه رابط ها خوب شده و درك متقابل در جريان. يه كارايي اون برا من ميكنه(كه انصافا دمش گرم. كلي هم خجالت زده ام كرده.) يه كارايي هم من برا اون مي كنم.( كه بازم انصافا كاراي من اصلا در حد و اندازه مقايسه با اون نيست).
الان هم كه خوبيم و هستيم.

اين رو مي خواستم بگم كه الان احتمالا تو بدويي تا درست شه. البته من يه! تجربياتي ارزنده در اين رابطه دارم كه اگر ديدي كارت با دعوا و عكس و اينا هم راه نيافتاد بپرس ازم تا بلاي اين چند سال من سرت نياد.

نمي دونم البته، با شناخت نسبي اي كه من تو اين چند ماه بدست آوردم، كسي نيست كه آدم الا كلنگ بازي باشه مشكل از جاي ديگه است. احتمالا...


اوه اوه چقدر حرف شد. من هم دلم پره خب. فقط وقتي داشتي با عكسش مذاكره ميكردي يه ندا بهش بده كه يه ساله تو "ايران" چه خبره. انگار حواسسش نيست كه خودش و انبياء و اوصياش رو كردن سر نيزه!
------------------------------



الاكلنگ: يعني روزايي كه تو بالا بودي ما داغون بوديم و حالا كه من خوبم، انگاري تو پاييني. فقط يه دفعه بلند نشي كه با (...) محكم بخوريم زمين. الاكلنگ سواري(بازي) كه بلدي؟!؟!؟

مهدی صالح پور گفت...

جمعه، 9 مهر 9 صبح
میتینگ وبلاگی همه همشهری جوانی ها

باشگاه خوانندگان همشهري جوان گفت...

سركار خانم!
نگين نصيري
ضمن دعوت مجدد از حضرت عالي، از شما تقاضا ميكنم درصد حضور خودتان را اعلام بفرماييد
با تشكر
{حالت كسي كه ميخندد، بطوري كه هر 52 تا! دندونش معلومه}

باشگاه خوانندگان همشهري جوان گفت...

نياز به توضيح نيست كه ميتينگ جمعه را مي گوييم!!!

باران گفت...

اولین پاراگراف فوق العاده بوددددددددد.