۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

این پست عنوان ندارد

انگار باید همیشه چیزی برای نوشتن داشت
این روزها که می گذرد عجیب است
و باز من می ترسم
نمی دانم چرا همیشه کلاغِ آخر قصه، دروغ برایم می گوید
من طاقت این داستان ها را ندارم . . . باور کن
یک افسانه ماندنی برایم بگو . . .

-------------------------------------------------

۴ نظر:

ناشناس گفت...

قشنگ بود. تبریک میگم

royal4u.wordpress.com

هادي گفت...

يك افسانه ماندني؟!
يكي بود، يكي نبود

مهدی صالح پور گفت...

افسانه موندنی دیدی، سلام ما رو هم بهش برسون!

محسن امين گفت...

كلاغ كه راست نميگه!