۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

مرثیه ای برای سوزن بان


من طاقت ماندن در ایستگاه های ابدی را ندارم

ایستگاهی که هیچ قطاری به آن نمی رسد

حتی،

سوزن بان پیر هم با من دوست نشد


من همیشه اینقدر می مانم تا طاقتم تمام شود

وقتی داشتم می رفتم

سوزن بان تازه به خودش آمد

گفت: ولی من دوستت دارم


دیگر برای همه چیز دیر بود

او به خاطر تمام قطارهای نداشته

من، تنها منتظر ایستگاه را هم از آنجا راند


۱ نظر:

بی درد گفت...

نگین عالییییییی بود.خیلی خوب بود.