۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

منِ من ≠ منِ بابا


به نظرم بابا یه دختری می خواست که خیلی ساده و بی سر و صدا باشه.

سر چیزایی که دوست داره پافشاری نکنه و به مامان و بابا بگه چشم، حتی اگه مخالف نظرش باشه.

مانتویِ تا زیرِ زانویِ مشکی یا قهوه ای بپوشه که دکمه هایِ براقی داره.

موهاش صاف باشه و ابرو هاش پرپشت.

تو یه دانشگاهِ بی سر و صدا یک چیزی مثل مدیریت بخونه.

وقتی می خواد بره دانشگاه مقنعه سر کنه و یه کوچولو موهاش رو بذاره بیرون.

سر کار نره و به پول توجیبیش قانع باشه.

وقتی درسش تموم شد کم کم به فکر گل هایِ صورتیِ جهیزیه اش باشه و یه شوهرِ سر به راهِ ته ریش دار.


ولی منِ من:

یه دختر مو فرفریِ شلوغ پلوغه.

وقتی یه چیزی رو دوست داره ازش کوتاه نمیاد و بهش می رسه.

لباس های رنگی رنگی می پوشه که هیچیش به هیچیش نمیاد و دکمه های کفشدوزکی داره.

تو پر سر و صداترین دانشکدهِ دانشگاه تهران مجسمه سازی می خونه.

شده بی روسری بره دانشگاه ولی با مقنعه،نه!

از کارش لذت می بره و تنها چیزیه که شب ها براش نمی خوابه.

به فکر اینه که درسش تموم نشه و می دونه که یه صندلی تو یکی از دانشگاه های خوب منتظرشه.

شوهر و جهیزیه هم بماند به وقتش.


بابا من روی نقطه عکس جایی هستم که تو فکر توئه، متاسفم که چیزی از آب در نیومدم که می خواستی . . . ولی از داشتن خودم خوشحالم.

می دونم که اینجا رو هیچ وقت نمی خونی، برای همین چند شب پیش ها بهت گفتم: «متاسفم من چیزی که می خواستی نیستم.»

برای همین که ما رفیق هم نمی شیم، فقط پدر و دختر!


پ.ن: ولی بین خودمان بماند من شنیدم که به بعضی ها می گویی دخترم دانشگاه تهران درس می خواند و در فلان روزنامه می نویسد، کاش به خودم هم می گفتی که «منِ من» را گاهی می توانی دوست داشته باشی!


۵ نظر:

رعنا شمس گفت...

رونوشت به بقیه‌ی باباها...
:(

بی درد گفت...

تو انقدر دوست داشتنی و خوبی که مطمئن باش بابات به داشتنت یواشکی افتخار می کنه.
چقدر منو یاد خودم انداختی...

saba گفت...

مثل همیشه نوشته های دلچسب ،این بار دلچسب تر ....

shabnam گفت...

همه باباها مثل همن
کلا دوست دارن مخفیانه بهت افتخارکنن

shabnam گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.