دارم فکر می کنم به این که چه جوری باید سنگ را پرتاب کنی تا چند بار بخورد روی آب؟
یا اینکه من تا آخر عمرم نوع خاصی از آدم مزخرف می مانم.
یا اینکه، کاری نکنید که من آدم بدجنسِ بازی بشوم.
یا اینکه چرا هیچ وقت هدفون های تویِ گوشی، در گوش من نمیایستند.
یا اینکه من کلاس زبانم را خیلی دوست دارم.
یا اینکه این دوربین جدیدهای نیکون واقعا جذاب هستند.
یا اینکه می ترسم از اینکه چند شخصیته بشوم.
یا اینکه چرا همیشه روی لاله گوش راست من یک جوش ریز می زند؟
یا اینکه چرا دوست دارم نصف شب ها که همه خوابند، بروم حمام و انگار که یکهو حرکت قطره های زیر شیر اسلوموشن می شود.
یا اینکه خیلی وقت است که قرمزی چشم آدمها (اکثر آدمها) دیگر از گریه کردن نیست.
یا اینکه من «آنِ» هیچ کس نیستم،
نمی فهمم و نمی خواهم،
و هر چیز دیگری که ممکن است!
۲ نظر:
"یا اینکه من «آنِ» هیچ کس نیستم،
نمی فهمم و نمی خواهم!"
این جمله ترسناک امروز بود. میدونستم دوام نمیاری.
قبلا از اینکه کسی اینجا پیغامی نمیذاره ناراحت میشدم.الان از اینکه میتونم اینجا بدوم تنهایی و داد بزنم " آ آ .." تا صدام بپیچه خوشحالم:)
از طرفی ترست تو نوشتن خیلی ریخته.
می گی آآآآ مثه؟؟؟
اون جمله ترسناک نیست، پشتش یک جایی هست که من هم می توانم بدوم!
ارسال یک نظر