روزهای زندگی من همهاش عجیب هستند. عجیب نه به معنی هیجانانگیز، از آن عجیبهایی که خستهات میکند، از آن عجیبهایی که مدام باید فکر کنی حالا باید چه کار کنم؟
یک موقعیتهایی در زندگی هست که نمیدانی باید چه کار کنی، باید بگذاری زندگی بگذرد و برود یا باید جدی بگیری و تلاش کنی برای ادامه داشتنش.
تا به حال هیچ آدمی در زندگی من نبودهاست که بخواهم جدی بگیرم و بخواهم نگهشدارم، یعنی فکر میکنم که نگهداشتن آدمها کار درستی نیست. اگر کسی بخواهد بماند، خودش میماند. دیشب همین طور که در ماشین در مورد این چیزها حرف میزدیم، میگفت اگر چیزی را (کسی را) دوستداری باید برای نگهداشتن و ماندنش تلاش کنی. هر وقت صحبت از دوستداشتن میشود، من همه قواعد بازی را فراموش میکنم، ک س ی ک ه د و س ت ش د ا ش ت ه ب ا ش ی، این جمله خیلی سنگینتر از آن است که من بتوانم هضمش کنم.
من به همان اندازهای که فکر میکنم آدمها باید بروند، از رفتن آدمها میترسم. برای همین خودم میروم. تا فکر میکنم یک جای داستان کمی میلنگد، زود بار و بندیلم را جمع میکنم و میروم.
من از آن آدمهای دعوایی هستم که از دعوا کردن میترسم. برای همین به جای اینکه آدمها با من دعوا کنند من دعوا را شروع میکنم. ولی نمیدانم چرا تا به حال سر ماندن دعوا نکردهام، سر ماندن که نه، سر همان جای قصه که میلنگد.
همه این فکرها، روزها و قصهها را برای من عجیب میکند. از آن عجیبهای غیر هیجانانگیز. نمیدانم باید عجیبهای غیر هیجانانگیز را بندازم گردن کس دیگری یا خودم.
دیشب میگفت هیجانانگیز یعنی چه؟ گفتم میدانی موقعی داستان درست میشود که تو بدانی برای هر کداممان معنیاش فرق میکند. گفت: میدانی، به قصه تو کار ندارم، راستش برای خودم میپرسم
گفتم: باید کارهایی باشد که بشود اول جملهاش یک یکهو آورد.
یکهو یک چیز کوچکی که خیلی وقت پیش تعریفش را کرده بود یا خوشش آمده بود را برایش بگیر
یکهو برو دنبالش و بگو میخواهم ببرمت یک جای خوب و ببرش یه جای دنجی، ببرش یک رستورانی که یک غذای غیرمعمول بخورید، اصلا ببرش همین نیاوران و به یک رنگ و طعمی که دوست دارد یک کاپ کیک براش بخر.
یک گل یکهویی، اگر مثل من خُل باشد یک دسته بادکنک یکهویی، برایش هیجانانگیزترین عجیب دنیا میشود.
میدانی هزارتا کار است که میتوانی بکنی. آهنگ، آهنگها همیشه خیلی مهم هستند، یک آهنگ خوب که دوست دارد بگذار و بگو پشتی صندلی را بخوابان و چشمهایت راببند، بگذار برای چند لحظه فکر کند چقدر خوشبخت است. برایش یک آهنگی بفرست و بگذار وقتی میل باکسش را باز میکند، ببیند یک نشانهای از تو هست، یک جمله خوبش را هم بگذار سابجکت ایمیل.
بهش گفتم میدانی شاید همه این کارها به نظر خیلی دخترانه بیاید، برای همین هم برای دخترها خوشآیند است.
گفتم ببین من کم از این اتفاقها در زندگیام افتاده، ولی همه مدلش را از حفظ بلدم. دخترها هرچقدر هم که خودشان را سرسخت نشان دهند، عاشق عجیبهای هیجانانگیز هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر