آدمها
روزهای تولدشان
زیباتر میشوند
آدمها
روزهای تولدشان
باید
آرام باشند
خوشحال باشند
کسی را دوست داشته باشند و
کسی دوستشان داشته باشد
آدمها باید روزهای تولدشان
تعداد زیادی دوست داشتهباشند
بلند بلند بخندند
و مطمئن باشند که همه این آدمها
از سر دوست داشتن
جمع شدهاند
آدمها روزهای تولدشان
باید
با یک پیراهن
بنشینند وسط یک باغ
گلها را به نخ بکشند و
روی سرشان بگذارند
حتی در خیال
***
پ. ن: من سنم را گم کردهام. به همه میگویم ۲۳ سالم است. دوستهایم میگویند تو ۲۴ سالت است. یکی از این برنامههای محاسبه سن همین چند روز پیشها میگفت ۲۳ سال و ۱۱ ماه و ۸ روز. به نظر من ۲۳ سال و ۱۱ ماه و ۸ روز را باید گفت ۲۳ چون هنوز به ۲۴ نرسیده است و باید شمع ۲۳ را فوت کرد و شد ۲۴ ساله.
اما این هم هست که وقتی بچهای یک سال زندگی میکند، روز اولین تولدش شمع یک را فوت میکند. اما فردای آن روز بهش نمیگویند بچهی ۲ ساله. تا هفته قبلش ۱۱ماه و ۲۱ روزش بوده و بعد از روز تولدش میشود یک ساله. انگار اصلا این قانون شمعها ایراد دارد، مگر نمیگویند باید عددی را فوت کنی که تمام شده؟
این حساب و کتابها را که میکنم میبینم یک جای کار میلنگد. یا من ۲۴ سالگیام را گم کردهام و کمتر از یک ماه دیگر از ۲۳ سالگی وارد ۲۵ سالگی میشوم. یا دوستهایم یک سال از زندگیشان را دو سال زندگی کردهاند. اما گم کردن یک سال از زندگی خیلی دردناک و غمانگیز است چون من بعدها از ۲۴ سالگیام هیچ خاطرهای نخواهم داشت. میشود هیچ حساب و کتابی هم نکرد و من ۲۳ ساله بمانم و آنها ۲۴ساله!
۱ نظر:
یکهو دلم برات تنگ شد توی فضای مجازی! یادم افتاد یه روزی یه وبلاگی هم داشتی که لینک هاش رو توی فیس بوک می ذاشتی! از اونجایی که خودم صد سالی یه بار به وبلاگم سرنمی زنم یاد وبلاگ دوستام هم نیستم. اما امروز این نیم ساعتی که توی وبلاگت چرخیدم واقعا بهم حال داد. نگینی پاشو بیا ببینیمت لعنتی
ارسال یک نظر