یکی اش را روشن می کردم
احتمالا اول ته کیف شلوغم دنبال زیپویم می گشتم
بعد سیگار با سیگار روشن می کردم
تا صبح
تا شب
تا هر وقت که یادم برود
یادم برود که با فکرم چه کردی
دستی در موهای آشفته ام می کردم
و تمام آن روز را مرور می کردم
تمام روزهای خوبی که از دست رفت
بعد تو را فراموش می کردم
ولی تا ابد یادم می ماند که آدم بدها
گاهی،
ظاهر ظریف و ساکتی دارند
و گاهی رژلب صورتی می زنند
و گاهی رژلب صورتی می زنند
۵ نظر:
میگم با این وضعیت خوبه که سیگاری نیستی!!!
و گاهی رژلب صورتی می زنند...
خوب بود.
اگر سیگاری بودی،سه ماه یه بار تصمیم می گرفتی ترک کنی
بعد یوهو یه چی می شد
بعد از ترک میومدی بیرون
از کامنت قبلی تا الآن سیگاری نشدی هنوز؟
بجنب دیگه!
سیگاری بودن هم چندان تغییری تو داستان ایجاد نمیکنه!
ارسال یک نظر