۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

پیرمرد رویاهای من


دلم هم صحبتی یک مرد میانسال جاافتاده را می خواهد. یک نفر که همه کارهایش را کرده و حالا فقط آرامش دارد. آرامش دارد و رنگ.

دلم می خواهد به او بگویم پیرمرد. می دانم که هنوز پیر نیست. بشینیم در کتابخانه چوبی اش و حرف بزنیم. لم داده است به صندلی و داریم از رنگ و عکس حرف می زنیم. یکهو یک چیزی می گوید و بلند می شود می رود سراغ کتابخانه اش و یک کتاب سنگین در می آورد و یکراست همان صفحه ای را که می خواهد باز می کند و می گوید: ببین، این همان است که می گویم. زیر نویس فرانسوی اش را هم می خواند و ترجمه می کند. هر بار که فرانسوی می خواند من در یک رویای بزرگ غرق می شوم.

امروز که آمدم برایش بهار نارنج آوردم. همیشه قهوه می خورد. یعنی اکثرا قهوه می خورد. کتاب را که بست گفت بلند شو دم کن بهارنارنج ات را ببنیم چی آوردی؟

وقتی روی کف چوبی قدیمی کتابخانه اش راه می روم کِیف می کنم. چنان آرام قدم بر می دارم که لذت شنیدن صدا را بین هر بار پا گذاشتن تمام و کمال ببرم. من که داشتم بهار نارنج دم می کردم رفت سراغ سی دی هایش گفت این را گوش کن مریم هفته پیش فرستاده، این چند روز که نبودی، گوش می دادم یاد تو می افتادم. صدای پیانو عالی بود. چقدر خوب که صدای پیانو مرا یاد یک نفر بیاورد.

از لباس پوشیدنش خوشم می آید. می داند چی باید بپوشد. یقه اسکی اُکرش که فوق العاده است. روزهایی که می آیم پیشش نمی فهمم زمان چه طور می گذرد. چای را که خوردیم، از پرده کتابخانه اش دیدم که هوا تاریک شده بلند شدم که بروم. خداحافظی کردم و در را باز کردم، گفت: نگین؟ برگشتم نگاهش کردم، هنوز بله نگفته، گفت: تو تا حالا عاشق شدی؟ . . . . یک کم نگاه کردم، پرسیدم: عشق چیه؟ خندید، گفت: وروجک، برو، دیرت می شود.


۶ نظر:

معصومه گفت...

من هم از این پیرمردها می خوام نگین
بفریتش به رویاهای من :)

miss molook گفت...

پیرمرد با بقیه خیلی خوب نیست، یعنی آرومه، کم حرفه . . . پیرمرد فقط من رو دوست داره، ولی از تو براش گفتم

بی درد گفت...

حالا نگین تا حالا عاشق شدی؟

miss molook گفت...

عشق چیه؟

Hadi گفت...

وروجک، برو، دیرت می شه.( !;) )

Own Queen گفت...

خوش به حالت هنور اونقدر غرور درونت هست که بتونی ازین چیز ها تو دنیات داشته باشی ....