۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه


وقتی غذا سر سفره خانه ای بماند و سرد شود . . .

وقتی صفحه نُت باز شود و سفید بماند . . .

وقتی اشک اینقدر بیاید پایین که شوری اش را بچشی . . .

وقتی آدم ها دیگر هیچ حرفی برای زدن نداشته باشند . . .

وقتی اینقدر به شیشه ماشین مات شوی که یادت برود برف پاکن را بزنی . . .

باید فاتحه همه چیز را خواند.



۱ نظر:

بی درد گفت...

این حسِ که می گی این روز ها برام خیلی آشناست.مخصوصا وقتی آدم ها حرفی برای گفتن نداشته باشن.
نوشته هات رو دوست دارم بانو و این صفحه با وجودِ چاشنیِ غمناکی که این روز ها بهش می زنی برام خیلی دوست داشتنیِ.