راه میرم و بلند بلند داد میزنم که من حالم خوب نیست. من حالم خوب نیست.
با داد میگم داری اذیتم میکنی. داری اذیتم میکنی به جای اینکه آرامشم باشی داری منو اذیت میکنی
پس کن، پس کن، نمیخوام. باورم نمیشه که حواست به من هم باشه. اگر حواست به من بود یه کاری میکردی، یه حرفی میزدی. اصلا مگه مهمه که فقط حواست پیش من باشه؟ من به حواس تو چیکار دارم.
میگم بعد از دو سال اومده میگه ببخشید من تو روزهای بدی بودم. میگم آدمها تو روزهای بد خودشون رو نشون میدن تو روزهای سخت همدیگه. روزهای معمولی همه خوبن! این حرفها تکراری هستن. خیلی تکراری. بار اول نبود که شنیدم بار آخر هم نیست.
دوباره راه میرم توی سالن و سرم و بالا میگیرم و انگار که دارم یه پیروزی رو داد میزنم میگم من حالم بده، حالم خیلی بده. کسی میفهمه؟ یه نفر اینجا هست که یه حرفی بزنه؟ یه چیزی بگه که من حالم خوب بشه؟ میدونی همه حرفها شبیه مربای گیلاس میمونه. مزخرفترین مربای دنیا. بهت میگن که صبحونه مربا خوردی ولی انگار زهرمار خوردی. یه چیزیه شبیه به مرگ. آره دقیقا مزهاش شبیه به مرگ میمونه. یادم میاد اون دفعه آخری هم که داشتم میمردم مزه مربای گیلاس میداد.
میگم دارم بالا میارم، میفهمی؟ نه نمیفهمی! تو هیچی رو نمیفهمی. اگه میفهمیدی توی اون قوری لعنتی گلگاوزبون نمیریختی یا چایی سبز. یا هر چی! این باره صدمه که من دارم میگم دوست دارم چایی صبحونه رو ساده بخورم.
تو خودخواهی، خیلی. مثل همه آدما یعنی مثل بیشتر آدمها. مثل آدمهایی که تو زندگی من هستن. هیچ وقت کسی نمیگمه به خاطر تو، همه فکر خاطر خودشون هستن. مثل من که اون قوری رو با حرص تمام ریختم دور. منم خودخواهم برای تمام حرفهایی که میزنم، برای اینکه از مربای گیلاس متنفرم!
۱ نظر:
سلام ! 2 3 روز پیشا شروع کردم حرفاتو خوندن ! همین الان تموم شد ! همشو خوندم ! و تو تک تک خطاش بهت حسودیم شد !! تورو خدا زود زود بنویس !!
ارسال یک نظر